انتظارت را میکشیدم

تا از در بیایی

مرا در آغوش بگیری

و دستم را بگیری و ببوسی

و مرا بنشانی روی کاناپه

و از اتفاقات روز برایم صحبت کنی

از اینکه چه روز پرمشغله ای داشتی

امروز چه کسی را دیدی

و بگویی چه خوبی هایی از من نزد همکارانت گفتی

و در آخر نظر مرا بپرسی و بگویی

خداروشکر که چنین همسری خدا به من داده

و درونم غرق در شادی شود از این شکرگذاری

 

چه چیزی تورا چنین ساکت کرده؟

اون همه هیجان و انرژی کجا رفته؟