برای نگه داشتن من, با خودت بجنگ
میدونی دلبر
دیگه نمی خوامت
و این عاشقانه ترین نخواستنِ تاریخه...
من خسته شدم انقدر
خواستمت و نخواستن تحویلم دادی!
من خسته شدم انقدر حرف زدم
و سکوت تحویلم دادی!
من بُریدم انقدر نگاهت کردم
و ندیدن تحویلم دادی!
خسته شدم انقدر حواسم به تو بود
و تو حواس پرتی هاتو تحویلم دادی...!
دلبر من خسته شدم
از این همه خواستن و نرسیدن..
از این همه عشق و بی خیالی !
کاسه ی صبرم از بی تفاوتی های تو لبریز شد!
ببینم، مگه یه آدم چقدر طاقتِ غصه داره؟
قلبش چقدر جا داره واسه غم؟
دلبر
دلم پر میکشه یه بار اسممو صدا کنی..
میفهمی چی میگم؟!
فقط صدام کنی!نمیخوام نگام کنی..
اره!من کم آوردم جانم!کم آوردم
من ادمی بودم که اگه
یه قدم برام بر میداشتی،
برات دربست میگرفتم برسی به ارزوهات
ولی تو نه واسم قدمي برداشتي نه باهام راه اومدي...
تو یه قدم بر نداشتی
و من کلِ راه رو به سمتت دویدم!
تا کِی؟ تا کِی توقع ِ موندن داشتی ازم؟
مگه من چقدر توان داشتم
که بارِ یه عشق ِ به این سنگینی رو
تنهایی به دوش بکشم؟
دلت نسوخت برام؟
ندیدی خستگیامو؟
نه!
نمیشه جانم!
هیچ یه طرفه ای به مقصد نمیرسه...
واسه عشق باید جنگید ولی نه تنهایی
واسه عشق باید دو نفره جنگید
من جنگیدم
ولی دلبر، تو مردِ جنگ نبودی...